سلام آقای دکتر من وهمسرم دوسال ونیم هست که ازدواج کردیم همسرم لیسانسشو تویه دانشگاه دولتی خوب وبارشته مهندسی برق تموم کرد. تویه سالی که نامزد بودیم ویه سال بعداز عروسی کارنداشت ولی با کارپاره وقت باحقوق ناچیزی زندگی رو پیش میبردیم. باینکه هردو خانوادمون وضع نسبتاخوبی دارن ولی روزایی بود که 5تومن هم توجیبش نداشت ولی من یک بارهم بهش سرکوفت نزدم وهمیشه حمایتش کردم.به دلیل اینکه قاری قران بودوافتخارات قرانی داشت آموزش پرورش ایشون رو پذیرفت ومن خیلی خوشحال شدم. ولی همسرم به دلیل علاقه به رشته خودش وچون متاهل بودبه زور پذیرفت وهرروز باناراحتی ازکاربرمیگشت طوری که حقوق گرفتنش برام بدون لذت وباناراحتی بود. مشکل اصلی زمانی شروع شد که بایکی ازاستاداش که توهمون دانشگاه تدریس میکرد بیشترآشناشدواستادش به ایشون وچند دانشجو دختروپسر پیشنهاد زدن یه شرکت مهندسی توایران وبارونقش سپس توکانادا داد.استاد فردی بسیارعجبی وباهوشه.درعین اینکه بسیارسخاوتمندهست بی دین هست وفقط خدا باپیامبررو قبول داره حدیث ونماز و همه چیز رو علنی وبارها تکفیر میکنه وسبک زندگیش مثل غربی هاست ورو بعضی دانشجوهااثر داشته.اونایی که چادری بودن جادرشونوبرداشتن وحتی اگه اونورآب باشه روسریشونم میگیرن.همسرم میگه من به عقایدش چیکار دارم میخوام باهاش کارکنم میخواست ازمدرسه بیرون بیاد که بااصرارمن یه سال مرخصی بدون حقوق گرفت.میگه من انتخاب دیگه ای توشغلم نداشتم نمیتونم تاآخرعمرم بااین شغل کناربیام فرسوده میشم.اوایل استرس روزی واین استادش که مباداروش اثربذاره داشت دیوانم میکرد همش مریض میشدم بدون اینکه به کسی بگم چون استادش محیط شرکت رو دوستانه وخودمونی کرد وخانمهای همکارش هم هستن کم کم دکتراعصاب میرفتم وبهم قرص افسردگی میداد یه روز به خودم اومدم وازبچه شیعه بودنم خجالت کشیدم که این همه قرص میخورم همه روکنارگداشتم وفقط باخدامناجات میکردم یه ماه نشدکه خوب خوب شدم ودیگه دردی نداشتم البته همه چیرو براتون ننوشتم چون خیلی زیاد میشد. استرسهام تاالانی که 8 یا9 ماه میگذره ازبین رفته ولی سوالم اینه که بارفتن به کانادا همکاراش حجابشونوبرمیدارن وهزاران مسیله دیگه البته همسرم مرد بسیار باادب وخوش اخلاقیه ولی باهرخانمی باتوجه به حجاب واعتقادش مثل خودش برخورد میکنه من باید چه رفتاری داشته باشم واینکه دوست ندارم کانادا ودور از خانوادم باشم خانواده خودم وهمسرم هم موافق نیستن ولی کسی حریفش نیست الان باردارم وروحیه خوبی دارم وتوکل برخدا ولی درکنار توکل بایدتدبیرهم داشت. همسرمو دوست دارم واونم منوخیلی دوست داره ولی اطرافیانم تعجب میکنن ومیگن چطورباینکه آینده نامعلومی داری تحمل میکنی یه چیزی بهش بگو. مخالفت هیچ فایده ای نداره بلکه مارواز هم دورمیکنه اون ترجیح میده اونورزندگی کنه بادینداری ولی من دوست ندارم آیندم اونورباشه