جناب آقای دکتر حبشی با سلام و خداقوت بنده نزدیک به 4 ساله که ازدواج کردم و با خانمم و دخترم که یک سالشه زندگی خوبی داریم.من عاشق هسمرم بودم و برای ازدواجم مشکلات زیادی داشتم به گونه ای که مجبور شدم تا 3 سال برای رسیدن به دختر آرزوهام صبر و تلاش پیشه کنم.بالاخره با سماجت من و کمک فامیل توانستیم با هم ازدواج کنیم ولی باز هم پدر و مادرم اذیت کردند و برای همسرم هیچ مهریه ای پرداخت نکردند و من مجبور شدم تمام مهریه خانمم را از نداشته هایم تعیین کنم. بعد از ازدواج بنده و همسرم اخلاق پدر و مادرم خوب شد اما فقط شش ماه به طول انجامید و بعد از شش ماه شروع کردند به اذیت کردن من که پسر ارشد هستم و خانمم که از فامیل پدریم هستند. اذیت ها به گونه ای شد که علی رغم میل باطنی خودمون تصمیم گرفتیم که صحبت طلاق را پیش بکشیم تا خانواده من بترسند و آرام بشن اما برعکس داشتند شرایط رو فراهم میکردند تا از هم جدا بشیم. به هر حال بعد از مدتی دوباره آرامش به خانواده امد و اینار سه ماه طول نکشید که شدت اذیت ها بیشتر شد. اینو بگم بهتون که من تو این چند سال رو پای خودم بودم و هیچ حمایتی از طرف اونها نداشتم و هر وقت هم که کمک خواستم پدرم میگفت که من هر چی دارم برا شماهاست اما پای عمل که میرسید دعوا درست میکرد و از گفته هامون پشیمون میشدیم.من طبقه اول منزل بابام زندگی میکنم و قدرت رفتن به اجاره نشینی رو ندارم و میدونم که تنها مشکل ما همین نزدیکی من با خانوادمه که باعث این کدورت ها شده. خلاصه پارسال که دخترم بهار به دنیا اومد دوباره شرایط به حالت اولیه خودش برگشت اما به محض اینکه بهار شش ماهه شد دوباره جر و بحث ها به اسم دخترم شروع شد که چرا فقط با خانواده خانمم در ارتباطم و با آنها در ارتباط نیستم. آقای دکتر خانواده همسرم خیلی فقیرند ولی با این همه مشکلی که دارند باور کن بیشتر از پدرم که وضع مالیش عالیه کمکم کردند و البته حالا که دختر دار شدم میفهمم که کمک اونها و سکوتشون در برابر مشکلات ما همش به خاطر دخترشونه که همسر من شده. آقای دکتر تازه دارم به ثبات مالی تو زندگیم میرسم و میخوام برم اجاره نشینی تا شاید مشکلاتم حل بشه اما نمیدونم این مشکلات با این حرکت من برطرف میشه یا نه. تورو خدا کمکم کنید تا بتونم یه زندگی راحتی داشته باشتم. من عاشق همسر و دخترم هستم و از یه طرفی هم نمیخوام به پدر و مادرم توهین کنم. من یه برادر کوچکتر از خودم دارم که هر وقت از پدرم چیزی بخواد با دعوا و کتک کاری ازشون میکیره و اونا هیچ گلایه ای نمی کنند. به طوریکه دارند به داداش کوچکتر از خودم ماهیانه نزدیک به یک میلیون پول تو جیبی بهش میدن اما به من هیچی ندادند حتی تمام مراسم جشن و عروسی خودم رو با دادن چک و پرداخت اقساطی پرداخت کردم. چند روز پیش به مادرم گفتم که چرا با من و همسرم اینکار رو میکنید که با اعتماد تمام گفت ما که کاریتون نداریم و مشکل خودتونید. در ضمن این رو هم بگم که همسرم دیگه نمیره طبقه بالا یه سر به پدر و مادرم بزنه که البته من بهش حق میدم تو خیلی توهین از مادرم شنیده و بیشترین احترام برای برادر و خواهر کوچکترم و دامادمونه که بهشون میگذارند. خلاصه دکتر پوستم کنده شده تو زندگیم. چون به این خیال وارد زندگی متاهلیم شدم که حمایت های زبونی پدرم به عمل تبدیل میشه و من تو زندگی آسایش خواهم داشت اما نه تنها کمک نکردند بلکه دارند اذیت میکنند. طوری شده که پدرم میاد پایین و سر دخترم بهار میاد به خانمم برمیگرده و توهین میکنه و میره. کمکم کن دکتر. ممنونم. اجرتون با سید الشهدا